نرجس خاتون کیست؟

اینگونه می گوید:

من ملیکا دختر یشوعا فرزند امپراتور روم هستم مادرم از فرزندان شمعون وصی حضرت عیسی مسیح است هنگامی که ۱۳ ساله بودم جدم می خواست مرا به عقد برادر زاده ی خود در آورد دستور دارد تا کشیشان و راهبان را جمع کردند و ۳۰۰ نفر از میان ایشان انتخاب نمودند و ۷۰۰ نفر هم از امرای لشکر و صاحب منصبان کشور و ۴۰۰۰ نفر از معتمدان و اشراف و اعیان را خواستند و تختی از خزانه ی قصر بیرون آوردند که به انواع جواهرات تزیین شده بود و در میان کاخ امپرا توری بر پایه هایی استوار ساختند بتها و چلیپهای خود را بر بلندیها قرار دادند اما غافل از اینکه قفل قلب من در گرو کلید دیگر است باغ دل من پشت خمیده از زمستان روم بی آنکه خودم بدانم در انتظار بهار عشق و عطوفت بی صبرانه و صبور می تپد.

و آنگاه امپراتور برادر زاده ی خود را بر تخت نشاند راهبان خواستند خطبه ی عقد را جاری کنند که ناگاه کاخ به لرزه در آمد بتها و چلیپاها سرنگون شد و برادر زاده نیز بیهوش بر زمین افتاد.

در این هنگام کشیشان بسیار ترسیدند و رییس آنها رو به امپراتور کرد وگفت : این نشانه ها نشانه زوال کیش مسیحیت و انقراض سلسله ی قیصری می باشد.

پس جدم این امر را به فال بد گرفت و دستور داد تا برادر دیگر را به عقد من در آورند.

ادامه دارد...

سلام بر مهدی نسیم روح بخش زندگانی

سلام بر گل

سلام بر بوی گل

سلام بر آینه تمام نمای محمد (ص)

سلام بر مهدی تلاوت کننده کتاب خدا و هدایتگر راه او

مهدی جان...

در آرزوی دیدارت شبها به سوگ فراق تو می نشینم و روزها چشم انتظار مقدمت در انتظار توجهی ونگاهی

مهدی جان...

می دانم که نه چشمانم لیاقت آن را دارند که به جمال نورانیت بصیرت یابند و پرفروغ شوند و نه گوشهایم لایق آنند که صدای ملکوتی تو را به جان بخرند می دانم آنقدر گنهکارم که با انجامش دل نازنینت را آزرده خاطر ساخته ام ولی یوسف زهرا به عشق تو آنقدر در انتظار آمدنت می مانم تا تو بیایی و آِن وقت است که من پروانه وار گرد شمع وجودت به پرواز در آیم و آنقدر پرواز کنم تا بسوزم آنقدر گریه می کنم در نبودنت تا به جای قطرات مروارید اشک خون بر گونه هایم جاری شود و آنقدر خون گریه می کنم تا دیدگانم به خاموشی بگرایند تا تو بیایی و دیدگان بیمارم را درمان کنی.

خدایا روزها را چگونه در نبود خورشید به سر برم و شبها را چگونه در نبود کوکب و ماه تابان گذر کنم شبهای سخت شبهای غربت شبهای انتظار

مهدی جان بیا که همه ما منتطرتیم

 

 

سلام بر مهدی نسیم روح بخش زندگانی

سلام بر گل

سلام بر بوی گل

سلام بر آینه تمام نمای محمد (ص)

سلام بر مهدی تلاوت کننده کتاب خدا و هدایتگر راه او

مهدی جان...

در آرزوی دیدارت شبها به سوگ فراق تو می نشینم و روزها چشم انتظار مقدمت در انتظار توجهی ونگاهی

مهدی جان...

می دانم که نه چشمانم لیاقت آن را دارند که به جمال نورانیت بصیرت یابند و پرفروغ شوند و نه گوشهایم لایق آنند که صدای ملکوتی تو را به جان بخرند می دانم آنقدر گنهکارم که با انجامش دل نازنینت را آزرده خاطر ساخته ام ولی یوسف زهرا به عشق تو آنقدر در انتظار آمدنت می مانم تا تو بیایی و آِن وقت است که من پروانه وار گرد شمع وجودت به پرواز در آیم و آنقدر پرواز کنم تا بسوزم آنقدر گریه می کنم در نبودنت تا به جای قطرات مروارید اشک خون بر گونه هایم جاری شود و آنقدر خون گریه می کنم تا دیدگانم به خاموشی بگرایند تا تو بیایی و دیدگان بیمارم را درمان کنی.

خدایا روزها را چگونه در نبود خورشید به سر برم و شبها را چگونه در نبود کوکب و ماه تابان گذر کنم شبهای سخت شبهای غربت شبهای انتظار

مهدی جان بیا که همه ما منتطرتیم